گوشه چشمی از خاطرات باشگاه از سال 88 تا 92

با مدیریت استاد محمدرسول کریمی- سایت اختصاصی محمد رسول کریمی



پیامبر (ص) می فرمایند که از بهترین صدقه ها یاد دادن دانسته ها به دیگران است.

***


اطلاعیه:
باشگاه از 17 خرداد ماه اغاز خواهد شد
روزهای زوج و فرد از ساعت 18 الی 19:30
مکان :
خیابان معراج جنوبی - کوچه 22 - اولین کوچه فرعی سمت چپ
***


وفات حضرت زینب (س) در مجمع زینبیون اردیبهشت 1393
با نوای گرم : کربلایی حسین عینی فرد


***

باشگاه فرهنگی ، ورزشی و مذهبی رزمیکاران صاحب الزمان (عج) رفسنجان

گوشه چشمی از خاطرات باشگاه از سال 88 تا 92
|

به نام خدا

امروز 7 بهمن 1392 است امروز یکی از روزهایی که خیلی دلم گرفته بود و مثل همیشه خیلی حرف دارم

از ساعت1 بامداد که مثل هرشب خواب نمیرم به فکر رفتم و یاد اون گذشته رو کردم یاده سال 88 که به تنهایی بدون هیچ هدفی توی خونمو تمرین میکردم و هر وقت میخواستم حس تمرین بگیرم فیلم اژدها وارد میشود بروسلی رو میدیدم و بعد از اون به تمرین میپرداختم و تا یه صدمه ای به خونه وارد نمیکردم دستبردار نبودم تا اینکه همین وقتا بود که  توی کوچمون بچه دعوا های بچه گانه میکردند و به فکر  افتادم که برای اینکه اینقد وضعیت کوچمون یکسان نباشه یکم فضای بچه ها رو عوض کنم ، به قول معروف از این رو به اون رو کنم اولش با یاد دادن تکنیک های پایه اوناروامتحان کردم دیدم خیلی علاقه نشون ندادن بعدش رفتم سراغ بچه ها و دوستای عشق فوتبالم یکیشون گفت رسول یه چیز یادم بده که از دفاع شخصی توی فوتبال استفاده کنم منم جو گیر شروع کردم یه مشت چرتو پرت یادش دادن که بعدم فهمیدم بدردش خورد اینشد که با چند تا دیگه گیردادن که یادشون بدم و...

اما دیگه دم دمای عید شده بوده و توی کوچمون فضای ورزشی هنوز حاکم نبود گفتم بیام یه مسابقه ورزشی بین بچه راه بندازم و به طور جالبی گرفت اسم مسابقه رو نمیگم که خیلی خنده داره اتفاقا بچه ها خوششون امد بعد پیشنهاد دادم که میخواین رزمی یاد بگیرین اولش فکر کردن که دارم شوخی میکنم ولی (بخدا اون موقع تو فکر باشگاه زدن نبودم ) از شدت بیکاری و تنهایی دنبال سوژه بودم تا اینکه برای اولین بار روی حیاط خونمون دوتارو اوردم تا فایت نظامی یادشون بدم اما به طور عجیبی نگرفت و شد سال 89 که به قول خوم سال عجیب غریب اربیهشتش رسما دیگه به همه گفتم که با رزمی اشنامو و تا حالا کلی کتاب خوندمو و یک خودساخته ام ولی بچه با حس بچه گیشون منو مسخره کردن و گفتن کم داره!

ما هم بیخیال نشدیم و ادامه دادیم تا اینکه یه تبلیغ از استاد عزیزم علی ارمند درست چسبوندن سر کوچمون و منم با حسی توپ و عشق بروسلی رفتم به سوی باشگاه در ضمن اولین باری بود که به صورت رسمی توی یه باشگاه عضو شده بودم و باید تا اخر به حرفای مربی گوش میدادم

استاد ارمند با اینکه از لحاظ خانوادگی هم باهام اشنا بود همیشه به من لطف داشت واز همون روز اول به قول خودمون پدرمو درآورد و از همه لحاظ پیشرفت کردم تا اینکه بچه های کوچمون و محله دیگه کلا نگاهشون به من عوض شده بود و از چادر مسافرتی ویلا ساختند و بلکل منو یه چیز تو مایه های لات و دعوا گر میدونستند و منم برای اینکه ثابت کنم که اهل دعوا و این مسخره بازی ها نیستم مجبور شدم دوباره برم تو کار اموزش و نشونشون بدم چی بلدم ، دیدم بچه ها خوش شون امد و گفتن بیشتر یاد بده و اولین کلاس رسمی بنده در اتاق مهمانی ما با 3 نفر انجام شد که اون سه نفر دوستای خوبم فرهاد شجاعی ، عماد زاهدی و داوود حیدریان بودن یعنی اولین شاگرد هام اون موقع فقط میگفتیم کلاس کونگ فو و خبری از باشگاه نبود دو سه جلسه ای تو مهمونیمون برگزار کردیم و دیدم ضایعه با بچه ها صحبت کردم گفتم اگه میخواین کلاس باهاتون بزارم طوری نیست بیاین اتاق کوچیک طبقه بالای خونمون اونام گفتمن نه

و رسما رفتیم بالا و خدا شاهده طوری باهاشون کار کردم که شاگردای استاد عزیزم ارمند هم که باهام دوست بودن و از جریان با خبر بودن مخصوصا از فرهاد میترسیدن و همچنین باید بگم که از شدت ترس بنده ار استادم کلا بابت کلاس بهش چیزی نگفتم

گذشت که کم کم صداش بلند شد که رسول باشگاه زده و چون قبلا جیت کاندو کارکرده بودم و چون توی رفسنجان اسمی از جیت کاندو نبود تصمیم به اموزش جیت کاندو همراه با دیگر سبکها مثل فایت رنجر ، کونگ فو توا و... کردم

حدود 5 ماهی گذشت که با اقای X اشنا شدم اون اقا توی محلشون کسی محل نمیداد گفتم کمکش کنم بچه ها گفتن خیلی پرروی منم اولش گفتم پس ولش تا اینکه سر بازی فوتبال کوچه یکی برای پسر همسایمون شاخو شونه کشید منم جوگیر نانچیکورو کشیدم بیرون و تکنیک نمایشی زدم اقای ا خ  دید و اغازه دوره جدید رسید گیرداد کجا میری استادت کیه من باغرور گفتم کونگ فو توا و جیت کاندو در ضمن خودمم یاد میدم

دو  سه روزی امد پیشم دیدم بدرد من نمیخوره زیادی روح داره گفتم بیاد باشگاه علی اقا

اونم با پسر همسایشون امد و از اون لحظه دردسرا شروع شد

اقا جلوی من شاخو شونه کشید و...

تا اینکه یه بار بافرهاد مبارزه کرد فرهادم حالی به جمالش داد

گذشت تا شد اواخر 89 همون اقا برام 2 تا شاگرد اورد که بسیار دلم براشون تنگ شده رضا میرزایی و محمد جواد سلیمی

روزی که بچه ها اومده بون اتفاقا منم از میدون تیر امده بودم و به جرعت میگم که صدای خودمم نمیشنیدم

دقیقا اونروزم علاوه بر فرهاد عماد و رضا و محمد جواد دوسه تا دیگه ام امدن که درست یادم نیست کیابودن منم به زور و خستگی تمام کلاس به پایان رسوندم بچه ها تا سال 90 امدن و شد تابستون 90 دیگه زیادشده بودن و اتاق کوچیک من کفاف نمیداد پیشنهاد دادن بریم روی حیاط من گفتم نه تا اینکه دیگه شدن 12 نفر و دیکه اصلا جا نبود و قرار شد از جلسه بعد بیان  در محیط باز این شد که دیگه رسما کردیمش باشگاه 5 تا کیسه بوکس گذاشتم ( اون موقع ریگ نبود ) و تا اوایل مهر کار کردیم و یه هو مثل اینکه بیماری وبا امد تو باشگاه و همه تنهام گذاشتن خیلی ریختم بهم و میخواستم برای همیشه ببندمش 1 ماهی رو با دیوارا سپری کردم و بعد به لطف دوست عزیزم خدا دوباره چند نفری امدن و تعداد به 13 نفر رسید دیماه سال 90 به فکر ساختن رینگ افتادم و روز اول که تعریف نمیکنم با یه نقشه خنده دار رینگ درست کردم و بعدش تصمیم گرفتم درست و حسابیش کنم و با کمک بچها واقعا یه رینگ با نقشه ی خودم که هم بدرد مبارزه بخوره و هم ژیمناستیک که حالت فنری داشته باشه درست کردم و دیگه باشگاه ریگ هم داشت دیگه از سال 90 تا تابستون 92 با خوبی وبدی گذروندم که دیگه درموردش حرفی نمیزنم چون زیاد اتفاق افتاد مثل تصادف استاد عزیزم ارمند ، درگذشتن مادربزرگم ، درگذشت دوست خوبم محمد سلطانی و... تا خبر های خوب اما توی سال 91 یک یه اتفاق افتاد که جریان همکاری من با استاد جلالی بود که از همین جا ازش تشکر میکنم و...

اما شد تابستون 92 ، در این زمان با عنایت خدا و حضرت مهدی باشگاه تغیرات اساسی کرد با افزایش هنرجویان بازم جا کم امد و مجبور به تغیر مکان شدم که با کمک سجاد جلالی تونستم تو باشگاه استاد ارمند سانس کرایه کنم و این شد که کلا پیشرفت خوبی داشتیم وامیدوارم که بدونبد این مطالب رو نوشتم که بدونید همیشه یادمه کجا بودم و به کجا رسیدم و همیشه دوست دارم باشگاه بر پا باشه و حتی بعد ازمن راهه منو شاگردام ادامه بدن خیلی ها بودن که بسیار به حق من بدی کردن که الانم هستن و به عنوان دوست باهام هستن اندک کسانی هم بودن که بهم کمک کردن.

 

ادامه دارد...

مطلب بعد کلا مربوط به سال 92 منتظر باشید

 

محمد رسول کریمی


سایت کربلایی حسین عینی فرد

نظرات شما عزیزان:

بهنام
ساعت23:28---7 بهمن 1392
سلام

چرا اسمی از ما نبردی استاد؟

مگه شاگردات از گروه الله اکبر خبر ندارن؟
پاسخ: ربطی به باشگاه نداره و در ضمن خیلی خوشم میاد حالا از گروه رضا


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: اخبار، مزایای ورزش در محیط باز، قوانین باشگاه، گروه رزمی حیدریون رفسنجان، ،
:: برچسب‌ها: گوشه چشمی از خاطرات باشگاه از سال 88 تا 92,
نویسنده : محمدرسول کریمی(مدیر سایت)
تاریخ : چهار شنبه 10 / 11 / 1392
زمان : 1:27